تنها من
چهارشنبه 93 فروردین 6 :: 8:33 عصر :: نویسنده : الیاس همایی
کوچه و مادر و کودکی ناگهان آمد مرد نامحرمی دستی بالا رفت،صورتی نیلی گشت آن زمان بود که کوچه آغوش گه مادر گشت آن زمان بود که چادر سیاهی خاکی گشت و در میان کوچه وچادر،تن کودکی بود که می لرزید وکودک باتنی لرزان دست درست پر مهر مادر قامت خمیده و صورت نیلی را به خانه رساند... موضوع مطلب : |
منوی اصلی آرشیو وبلاگ لینک های مفید آمار وبلاگ بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 10896
|
||